خاطرا ای از دکتر شریعتی در زندان - پدر

یک روز حسین زاده(عطار پور)، شکنجه گر ساواک شاه مرا از سلول احضار کرد و در آنجا پدر پیر و زجر دیده ام را دیدم که دوران زندانش پایان یافته بود.
دستش را بوسیدم، چشم هایش نمی دید و مرا نمی شناخت؛
گفتم: بابا! من علی ام! و دستش را بوسیدم، اشک هایش به رویم چکید و او بقچه اش را زیر بغلش گرفت، و آهسته و ناتوان به راه افتاد. من …هم چنان نگاهش می کردم. حسین زاده گفت: کجا را نگاه میکنی؟
گفتم: «چهارده قرن تشیع مظلوم را»

خداوندا......سخنانی از شریعتی

ای خداوند

آنها به آیات تو کفر می ورزند،وپیامبران تو رابه نا حق می کشند،ونیز مردانی راکه از مردم برخاسته و به عدالت و برابری می خوانند،نابود میکنند هنوز بر جهان مسلط اند عذابی را که مژده داده بودی بر آنان فرو فرست

خدایا 

رحمتی کن تا ایمان،نام و نان برایم نیاورد.قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آن ها باشم که پول  دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند،نه آنها که پول دین میگیرند و برای دنیا کار میکنند

خدایا

مرا از فاجعه ی پلید مصلحت پرستی مصون بدار تا به رعایت مصلحت،حقیقیت را ذبح شرعی نکنم

برگرفته از کتاب نیایش

پارسی یا فارسی ؟؟؟



دکتر شریعتی : من در کشوری زندگی میکنم که زبانش پارسی است
اما به آن فارسی میگویند چون عربی " پ " ندارد.


ارسال شده توسط بادزدید کننده محترم : السا