ندانی که کیستم ...

تا  هستم  ای  رفیق  ندانی  که  کیستم  

روزی سراغ وقت من آیی که نیستم 

  

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم     روزی سراغ وقت من آیی که نیستم 

در آستان مرگ که زندان زندگیست     تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم  
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل     یک روز خنده کردم و عمری گریستم 
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست     چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم  
گوهرشناس نیست در این شهر شهریار     من در صف خزف چه بگویم که چیستم  
"شهریار"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد