آنچـه میخوانید وصیت
امام علی (ع)بـه فرزندش امام حسن(ع)است کـه پـس از بـازگشـت
از صفـیـن در قـریـه "حـاضـریـن" نـوشـت. وصیتی و سفارشی کـه بـه همـه فرزندان اسلام وعموم مومنـان است...
" فرزندم این نامـهاز پدریست کـه گرمی آفتـاب زندگیش بـه سردی و
غروب مینشیند.معترف به مصائب
توانسوز روزگار است
و سال و ماه و ساعات از او روی برتافتهاند،و هر دم بمرگ نزدیک میشود. پدری که بـه پیشامدهـای این جهـان نـاپـایدار و بی مقدار
،سر فرود آورده و در خـانـه
مردگـان سکنی خـواهد
گزیدو فردا بعزم سفـری جاودانه از این گیتی کوچ خواهد کرد.
چنین پدری بـه فـرزند جـوانش ـ کـه آرزومند چیزی است که آنـرا نمیـابد ـ سخن میگـوید فـرزندی کـه ـ بهـر حـال مـانند
تمـام موجودات ـ هلاک خواهد
شد وآماج تیرهای
بلا و هدف درد ها ورنجهـا و گروگان مصائب سخت روزگـار غدار است.موجودی کـه خدنگهـای زهرآگین و تلخ را
نشانـه است و بـه اضطرار اسیر
چنین ناگواریهـای
نـاپـایدار است.سـوداگر سرای فریب و فسـاد و وامدار مـرگهـا و نابودی ها،هم پیمان و آمیخته با غمها و قرین و
جلیس با محنتها نـشــانــه و
هـدف افـتهــا و
شهـیـد هــوی و هــوس دیگـران و سرانجام...جانشین مردگان است.
اینک پس از ثنا و
ستایش پـاک آفریدگـار و درود فراوان بر رسول خدا،
پسرم تو بدان: من آن هنگام در چیزی که برایم اشکار گردیده مینگرم .چـون میبینم جهـان از من روی میگیرد و روزگـار
بـا من به سرکشی میگراید و
آخرت از من استقبال
میکند،احساس میکنم که هر چیز دیگر از یادم میرود و جز بکار
خویش بچیزی رغبت ندارم. امّا لحظـه ای کـه فـارغ از دیگران غم خویش میخورم و هوس مرا آسوده میگذارد حقیقت در برابرم رخ مینمـاید و جلـوه
گـر میشـود. چنین
کیفیتی است که مرا
بکوشش و تلاش وامیدارد،کـه بی تردید بازیچـه نیست و از آمیختگی
بدروغ و ریا، فرسنگها بدور است. نیک که مینگرم تو را جزیی از خود مـیابمـ
نـه خطاگفتم ـ بلکـه
تو همـه وجود منی و
چنان آمیختـه با منی کـه اگر چیزی بتو روی آورد،درست مانند
انست کـه بمن روی آورده است.از اینرو اگر مرگ تو را فراگیرد، چنان است کـه مرا گرفتـه . بدین سبب کار تو مرا در
اندوه افکنده،بدانگونـه کـه
کـار خودم مرا بـه
غم و افسـوس میکشاند.بنابراین وصیت خویش را بر تو نوشتم در حـالی کـه خواه برای تو بمـانم یـا بمیرم
از اجرای آن بدست تو دل
قـوی دارم و مطمئن
هستم.
پسـرم تـو را
بپـرهیـزگـاری و تـرس از
عقـوبت خدا و
متـابعت و فرمـانبرداری از آفریدگـار وصیت وسفـارش میکنم . ویرانـه دل را بنور تابناکش آباد گردان،
در رشته مهر با او ببندگی و دلسپاری
چنگ بـزن.زیـرا هیچ
رشتـه و پیـوندی استـوار تـر ازپیـوستگی و همبستگی با ذات
لایزال کردگار متعال نیست.
دل بـه حکمت و مـوعظت
شـاد وپـاک بگردان وبـا یـاد مرگ در زهد وپارسایی
بکوشو نرم رفتار ونیک گفتار باش .پیوسته بیقین ایمان خویش را قوی کن و
تقدیر مرگ را بخود بقبولان و نفس
خـود را بـه اعتراف
در ناپایداری دنیا وادار سـاز.آلام و آزار و مصـائب سخت روزگار
را بـه او بنمـایـان ،و زشتی دهر و نـا ملایمـات روزهـا را نکـتــه بــه نکـتــه بـرایـش بـرخـوان و اورا
بـتـرسـان .
با دفتر زندگی
گذشتگان اورا آشنـا سـاز و حوادث و رویدادهـایی را
کـه بر آنهـا گذشتـه است برای او
بـاز گو. نفس خـویش را در بارگاه های ویران سفر ده و
بگذار آثـار آنهمـه
قدرت و عظمت را
نیک بنگرد ودریابد کـه از کجا تـا بکجـا رسیدهاند و چگونـه از دوستان جدا شده اند ودر سراهای تنگ و تـاریک
مـاندهاند.در این موقع
بخویش فکر کن کـه
دیر یا زود تو نیز همچون یکی از تن های تنهای آنها خواهی بود.
" پسر, خانـه ایمان و
آرامگاه خویش سامان ده و جهان جـاودان را بسرای
نـا پـایدار مفروش. سخنی کـه نیک نمیدانی مگو و پیرامون آنچـه مـربـوط بتـو نـیست گفتگـو مکـن. در هـر راهـی
کـه گـام مـینهی ، مبـادا به
گمـراهی بـرسی.زیـرا
در گمـراهی و سـرگـردانی خویشتن داری بسی بهتر از انجام
کاری است که سرانجامش هراس است و نگونباری. مروج نیکوکاری باش تـا خود از نیکو کـاران گردی
. پیوستـه با دست و
زبان نیکان رابـه کـارهـای پسندیده تشویق کن و
از کردار نکوهیده باز دار، وهر چند کـه میتوانی، با بدکـاران و پلید فکران میامیز واز آنها دوری گزین.
در راه خدا جهاد کن چنان جنگ وجهادی که شایسته
قدر اوست.هر جا ودر هر موقعیتی
هر چند که سختی کشی
و به رنج افتی، برای حق و عدالت قیـام کن.در کـار دین پیوستـه
دانشجو بـاش و خـویشتن را بناملایمات عادت ده. صبور بودن در راه حق،نیکخویی است.
در همـه کارهـا بکردگـار خویش توکل کن زیرا تو بـه
پنـاهگـاهی استوار و نیرومند روی
آوردهای. آنگاه
کـه دست نیـاز بسوی خدای آوری، با همـه دل و جان نیازمند باش. زیرا وجود و کرم تنها از خداست. در کارها
بسیـار از او طلب خیر و نیکی
کن، و در وصیت و
سفارش من اندیشه بکار بند وچیزی را از یاد مبر. زیرا نیکوترین
گفتار سخنیاست کـه شنونده را سودی سرشار و بهرهای بیشمار بخشد, سخن پاک و نیک آن نیست کـه بهرهای نرسـاند
و آموختن دانشی کـه پسندیده
نیست بی تـردید علم
و عملش هم سـودمند نخـواهـد بـود. فرزندم! به خود مینگرم که خرد سالی و
جوانی بـه پیری و سالخوردگی رسـانیدهام و سستی و
نـاتوانی در وجودم خـانـه کرده، از
اینرو در وصیت بتو
شتافتم. دیدم در آن حکمت و عبرتی است. بیم داشتم که مبادا مرگم فرا رسد، و آنچه در
خاطرم میگذرد بتو نرسانده باشم و یا همانگونه که تنم را ضعف و سستی فرا میگیرد، اندیشـهام نیز سستی پذیرد و سخنان
بسیاری ناگفتـه ماند.ترسیدم کـه
مبادا پیش از آنکـه
وصـایـایم را بشنوی هـوس بر تـو چیره گردد و فتنـه و آشوبهـای
دنیـا همچـون اشتری مست و سرکش، تـو را بعصیـان کشد.
دل جوان همچون زمین بکر و خاک پاک است. هر دانـه ای
کـه در آن افتد نشو و نما
یابد. از اینرو پیش
از آنکـه خاک دلت ناپـاک و سخت شـود، و عقل و خردت اسیـر
هـوس گـردد در تـربیتت کـوشیدم. من با دانش خویش بسوی تو شتافتم تا
اینکه تو نیز در درک حقایق
بشتابی و درست
بدانسان کـه آزمودگان و تجربـه دیدگـان ، کیفیت کار خود را میشناسند، تو نیز بکـار خویش آگـاه گردی. اگر
چنین کنی ، بی نیاز از رنج و معاف از آزمون
و تجربه خواهی شد. آنچه ما از دانش و معرفت و
ایمـان کسب نمودهایم تو نیز همـانهـا را
بدست آر چـه بسیار چیزهایی کـه بر مـا پوشیده بود بر تو عیـان گردد. " فـرزنـدم! اگـر چـه عـمـر
من هـمچـون کسـانی کـه پـیش از مـن بـودند درازنبود، اما با همـان مهلت کوتـاه، بدیده کـاوشگری در کارشان
نگریستم و در چندو چون کار و اخبار و
سرگذشت زندگیشـان اندیشه کردم و
در احوال و اوضاع بازماندگانشان، مطالعـه نمودم و چنان در این بحر مستغرق بودم که دریافتم خودم هم یکی از آنها
هستم بلکـه ـ فراتر از این ـ
در سیر تاریخ و
چگونگی زندگیشـان چنان با آنها امیختم ، کـه احسـاس کردم بـا اولین و آخرینشـان زندگی کردهام! آنگاه
پـاکی دنیـا را از نـاپـاکیش و
سودش را از خسرانش
باز شناختم. اینک از هر کاری، نیک و پسندیده و گزیـدهاش را برای تـو انتخـاب نمـوده و مجهـول ونـاپسندش
را از تـو دور سـاختم. آنچـه
پدری مشفق و
مهـربـان در حق فـرزندش روا و سـزا میداند ، در حق تو کردم و گفتم. و در این سخن اراده نمـودم کـه تو را
حکمت و ادب آموزم، تا در این
عنفوان جوانی و
روزگار شاد کامی،تربیت یافته و پند آموخته شوی و ارادهات بهـر کاری، پاک و کردارت راست باشد. بـرای ادب
آمـوزی و حکمت اندوزی ، از
کتـاب خداوند
مهـربـان ، ابتدای سخن میکنم. کتـابی و شریعتی کـه فـرامین و احکـام حلال و حرام را بما اموخته و تجاوز و
تخطی از آنها را نکوهش فرموده و
ناپسند دانسته است.
بیم از آن داشتم کـه مبادا همانگونـه کـه مردم در عقاید
و احکام ، از هوسها و اندیشـه های اشتباه خویش متابعت نمودند، تو نیز مانند آنان بلغزش و خطا افتی. از اینرو آگاه
کردنت بر آن امور نزد من
سزاوارتر از آن بود
که تو را در کار خویش رها کنم و دل از هلاک تو آسوده سـازم.
بر این امید کـه آفریدگار منان تو را در انجـام این وظـایف پـاک و مقدس، توفیق دهد و بسوی مقصد نیک هدایت فرماید.
اکنون سفارش و توصیه من با تو چنین است:
فرزندم نیکو ترین چیزی
کـه دوست دارم تو از وصیتم بجـای آوری، پرهیز و ترس از خداست. به آنچه آفریدگاربرتو لازم و واجب شمرده اکتفا کن و
قدم براهی گذار که نیکان و
گذشتگان و پدر و مادر و خـانوادهات در آن طریق
گـام نهـادهاند. زیرا آنـان خویشتندار و پرهیزکار
و دانـا بوده، و در اینراه چیزی را فروگذار ننمودهاند.
همـانگونـه کـه
تـو می اندیشی و مینگری آنهـا نیز فکر کردند و دیدنـد،تـا اینکـه سـرانجـام این دو کـار این بـود کـه بغـایت
خویشتنداری و نهایت انجام تکلیف
و وظیفه خود رسیدند. پس اگر نفس تو از طریق آنان سربـاز زد و نخواست همـانسـان کـه آنـان اندیشیدند و دیدند، بنگـرد و
بینـدیشـد و در این دو یقین کند،
تو او را بـه متـابعت مجبور کن وخواهـان همین روش پسندیده باش. البتـه با تحصیل و تعلیم و دانایی ،آنرا بطلب و در
سخنان در هم و شبهـه آمیز
خود را رهـا مسـاز،تـا نـاگزیر بمشـاجره و منازعه شوی و پیش از انکـه پا بر این راه گذاری ، از پروردگار یاری بخواه و برای
کسب موفقیت و اجتناب از هر
بدی ویاسخنی کـه بـه باطل آمیختـه باشدو یا بضلالت گمراهیت کشاند،تنهـا بخداوند مهربان پناه ببر و رو بسوی او آور. آنگـاه
پس از اینکـه مطمئن شدی کـه
دلت صـاف و پـاک گشتـه،و فروتن و فـرمـانبـردار شده، و تمرکز فکر واندیشـه یـافتـه ای و مقصدت تنهـا در این راهست
در آنچه من بتو سفارش
و توصیه میکنم، بدقت اندیشـه کن. اما اگر
آنچـه را کـه خـواهـانی، از
تمرکز فکـر و پـاکی دل از پلیدی هـابدست نیـاوردی، بـدان
کـه در این حـال بکـور اشتـری میمـانی
کـه در ورطـه های وهمناک و دره های تنگ و تـاریک فروافتـاده است. چنین کسی که براه اشتباه رود و خطا کند،هرگزخواهان دین و آیین نیستو شبهات را با یقین میامیزد. برای چنین
کسی دست برداشتن و درنگ کردن در
راه خود بصلاح نزدیک تر است